Sunday, November 14, 2010

هفتاد و چهارم

یادم میآید زی زی گولو می دیدم ، یک قسمتی داشت که خوابش را گم کرده بود ، بی خواب شده بود ، خوابش روی سر همه می نشست و خوابشان می گرفت . امّا در نهایت خوابش صاحبش را پیدا کرد .

زی زی گولو شده بودم انگار ، امّا خوابم را نه ؛ آرامش را . خوش به حال کسی که آرامشم روی سرش جا خوش کرده بود...

. آرامم .

2 comments:

  1. روزهای بی قراری رو دایم سپری میکنیم . . .

    ReplyDelete
  2. چقدر دلم برای زی زی گولو تنگ شده.

    ReplyDelete