Friday, November 05, 2010

شصت و نهم

داشتم قلب یخی رو می دیدم ، تو اون صحنه که شیوا با دیدن جنازه رسا حالش بد شد و راهی بیمارستان شد کُلی تعجب کردم که دیگر یک جنازه که انقدر ترس ندارد! بعد یاد ترم پیش افتادم که سرِ واحدِ پزشکی قانونی در سردخانه کهریزک چه آبرویی از خودم بردم و با دیدن جنازه ها و در واقع لحظاتی به فاصله نیم متری از چند زن و یک دختر بچه کوچولو ، تا یک ماه خواب و خوراک نداشتم و هر احد الناسی در حالت خواب برایم حکم یک میت را داشت ؛ کاملا بهش حق دادم که حتی یک هفته در بیمارستان بخوابد!!


+ نا گفته نماند که از تمام تصمیماتی که در مورد پیوند اعضایم گرفته بودم ، با رفتن به پزشکی قانونی و متعاقب آن پایان نامه ای مرتبط ؛ منصرف شدم جداً ....

No comments:

Post a Comment