Thursday, September 30, 2010

سی و هشتم

خسته ای؟

می دانم .

من همیشه می دانم که تو همیشه خسته ای !

من یک زنم ، کارم درْک کردن است ...

Tuesday, September 28, 2010

سی و هفتم

من یقیناً غصه خواهم خورد آن روزی که به خاک و خون کشیده شدن جوانان ایرانم را به هیچ پندارم ، نامی از ایشان بر زبان نیاورم ، به "عِندَ رَبِّهِم یُرْزَقوُن" بی باور باشم ، به جدایی شان از خانواده و همسرانشان بی اعتنا باشم ، بغض فروخورده ی فرزندانشان را به سخره بگیرم و دفاعشان را مقدس نخوانم ...

Monday, September 27, 2010

سی و ششم/مدینه نوشت 3

در مدینه یک قاعده کلی وجود دارد ، یک چیز یا به اهل بیت علیه السلام ارتباط دارد و یا ندارد. در صورتیکه ارتباط داشته باشد اثری از آن نیست ...

+ مسجدالنبی ، باب علی ، روز چهارم

Saturday, September 25, 2010

سی و پنجم

عین این بچه های چرکِ خنگول ، سرِ آستین هام یا چرکه یا همیشه میره تو خورشت !!

Friday, September 24, 2010

سی و چهارم

ناراحتی هایم مثل طوفانی می ماند که افکارت را در هم می پیچاند ، ارتباط جالبی بین ماست .. نه ؟

Thursday, September 23, 2010

سی و سوّم

من و عشق را جمع کنی ، حاصل جمع یقیناً می شود : "تو"

سی و دوّم

من عاشق آن نگاه خسته ام که بوسه قبل از کلامش را فراموش نمی کند.

Tuesday, September 14, 2010

Thursday, September 09, 2010

سی ام/مدینه نوشت 2

اینجا باید یک چشمت نگاه باشد و ببیند و غرق شود و لذت ببرد و کِیف کند  ... و چشم دیگرت اشک .

اینجا باید بگریی .. نه زار بزنی .. به غربت و غریبی ، به ظلم و بی احترامی های هر روزه که به خیالشان عزت و احترام است !باید زار بزنی به خاطر همه ی فراموش شدن ها و اشتباه دیده شدن ها ؛ باید بگریی به عزت عمر ها و به غربت علی ها ...

نه ... ؛ اینجا نباید ببینی، نباید نگاه باشد ! اینجا باید یک چشمت اشک بریزد و دیگری خون گریه کند .

+مدینه منوره ، مسجد النبی ، روز سوم

Thursday, September 02, 2010