Tuesday, June 28, 2011

صدُ پنجاهُ نهم

گاهی دلت از زنانگـی می گیرد ،

می خواهی کودک باشی ..

دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد ؛

و آسوده اشک می ریزد ،

زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..

منبع

Sunday, June 26, 2011

صدُ پنجاهُ هشتم/کوچه های ایده آل من

اگر برای بعضی دوستان نوشتن پست های بلند سخت است ، خُب برای ما هم نگارش پست های جدی و فلسفی و فسفر سوزان دشوار است ! سر جمع بخواهید حساب کنید این هفتمین پستِ من به عنوان عضوی از این گروه است و هفت کجا و هفده کجا ! با یک حساب سرانگشتی دیدم چندان حق آب و گِلی برای اظهار نظر [و نقد حتی!] ندارم ؛ لذا اگر جسارتی در این زمینه شد به دعوت اختصاصی عزیزِ دلمان بود .

راستش را هم بخواهید از اوّل شیفته ی این پست های هم زمان شدم که تصمیم کبرایم را گرفتم واِلّا همراهی چندانی در سایر زمینه ها ندارم ؛ در کل اگر بخواهید من را نسبت به کلّ ِ گروه بسنجید ، من سایه ی گروه محسوب می شوم !

خوبی این دنیای مجازی این است که از هیاهوی شهر و آدم ها دوریم ، زیاد برخوردی نداریم که آن را هم به طعنه و زخم زبان سپری کنیم ، پس به عنوان یک گروه فرهنگی سرلوحه ی شعارمان باید احترام ، حفظ حقوق همدیگر در حق انتخاب ، آزاد گذاشتن در تصمیم گیری ها و محبت ؛ محبت و محبت باشد ، همین .!

+از ناراحت شدن گاه به گاه برخی دوستان و خداحافظی های نابهنگام ایشان از گروه [+ ، +]، می توان تا حدی فهمید اینجا هم که همان دنیای بی در و پیکر ِ خودمان شد!

پی نوشت 1 : ابتدا پوزش بابت این همه لینک های جورواجور!

پی نوشت 2 : شرمنده بابت این همه صراحت لهجه ، حمل بر بی ادبی نکنید لطفاً!

پی نوشت 3 : عذرخواهی از همگی بابت حذف کلیه ی لینک ها باهم ! [آش که سرد شد دیگه نعناع داغش چیه؟!]

Thursday, June 23, 2011

صدُ پنجاهُ هفتم

کُن فَیَکُون ، همان نگاه عاشقانه تو به دنیای من است !

ایّام البیض ، رجب المرجب ، مسجد دانشگاه شریف ، 1390

Wednesday, June 15, 2011

صدُ پنجاهُ ششم

سبک بال که نیـستـم ؛ حدّاقلـش سبک بار می کنـم ، منـم و دلم ، سـه روز ...

Sunday, June 12, 2011

صدُ پنجاهُ پنجم

ثبت این لحظات یادی از تو را برایم زنده نمی کند ، گوری ست که در قلبم می کَنم ..

*باز مرغ دلم هوای رفتن دارد ..

Saturday, June 11, 2011

صدُ پنجاهُ چهارم/شما که غریبه نیستید

شما اگر غریبه بودین جایتان در دلِ کوچکِ ما نبود ؛ ما غریبه ایم که هوای دلمان را هم از یاد می بریم !

همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید :

Thursday, June 09, 2011

صدُ پنجاهُ سوّم

گاهی انگار همین یک فرصت است و تویی و حجم وسیعی از آرزوهای برآورده نشده و گاهاً مهم ، همین زمان است که گُرگیجه می گیری از این همه خواستن ها و نخواستن ها ، و ما نمی دانیم که لیلة الرغائب است هر آن زمان که خالص شویم و باتمامِ ِ دل بخواهیم تو را ..

Monday, June 06, 2011

صدُ پنجاهُ دوّم

هر جور می خواهم بنویسم نمی شود ..


پر پر شدن یک بیمار دیابتی را جلو چشمم دیدم و داشتم دق می کردم .. لطفا ، خواهشا برای سلامتی همه بیماران به خصوص بیماران دیابتی دعا کنید ؛ عموی کوچک من رو هم ...