Wednesday, October 27, 2010

شصت و پنجم

دلِ من ، خود ، کعبه است . حجرالاسود اینجاست . من دلم تنگ است برایت ، می خواهم پرده ی خوشبویت را به سر بکشم و تا آخر دنیا در آغوشت بگریَم . من لایق نبودم ، تو بزرگی و هر چه از آن بگویم ناچیز است . من دلم خیلی وقت است که پرنده شده و به آن صحن و سرا پرواز می کند . من دلم میخواهد شب نشین کویَ ت شوم . دلم را به پنجره فولادش گره زدم ، من نمی دانستم راه مدینه از مشهد الرّضا می گذرد ...
تهی ام از هر چه حساب و کتاب است ، که یقین پیدا کردم حسابت با تمام کتاب های دنیایی نمی خواند . من آن کتابی را عاشقم که از دستان تو جاری شود ... میخواهم باز دورت بگردم ، اصلا ًاینکه می گویند الهی ؛ دورَت بگردم همین است ، میخواهم طوافت کنم .
+ زائرم ...

No comments:

Post a Comment