Sunday, July 31, 2011

صدُ شصتُ چهارم

از اولش ناراضی بودم ، ولی یک جورهایی مجبور شدم رضایت بدهم ، خیلی اصرار کرد که دو روزه است و زود بر می گردیم ، از دوستش هم مطمئن بودم ؛ غیر از اینکه جونش به قلیانش بند بود [به علت سکونت در دربند!] ، و نماز روزه های یک خط در میانش ، مشکل دیگری نداشت ! 
بار آخری که شیراز رفته بود [برای ماموریت کاری] خودش به .. افتاده بود ، کُلی دلتنگ شده بود مثلاً ! توبه کرده بود که تنهایی جایی نرود [نمی دانم چرا توبه اش را زود شکست..] . فکر کرده بودم که اگر اجازه ندهم شاید بهش بر بخورد ، احساس بدی پیدا کند که از تمامی خوشی های مجردی اش محروم شده ، نمی دانم دقیقا حس و حال مردها در این مواقع چه گونه است ولی دیگر اجازه دادم ..
یک نکته جالبی هست خودش همیشه می گفت وقتی تو راضی نباشی کارها می گورد به هم ! دیروز هم گورید ! قرار بود حدود دو، سه بعد از ظهر حرکت کنند به سمت تهران ، از ساعت 11 تا 6 تلفن دست من بود و 5 خط رو می گرفتم یا در دسترس نبود ، یا اشغال می زد ، یا خاموش بود و ... حتم کرده بودم که ته درّه ای ، رودی چیزی هستند ، چشمانم از گریه اندازه دو کاسه شده بود [آن هم منی که همه قریب به اتفاق بر سیب زمینی بودنم یقین دارند!] ، خلاصه که آن شش ساعت به من زهر شد ، غافل از اینکه آقایون در دشت و دمن جوجه کبابی به رگ می زنند احیاناً و چقدر هم در آن آب و هوا قلیان می چسبد !
امّا هر قصه ای بالاخره یک عبرتی دارد ، خودشان هم از بی آنتی اعصاب نداشتند و جوجه کبابشان هم بی مزه بود و خیلی هم نچسبید و یک سگی رو اتفاقی زیر کرده بودند و سگ هم لای چرخ های ماشین پیچیده بود و چشمانش از داشبورد زده بود بیرون و به زور لاشه بدبخت را کشیدند بیرون و بعد هم که به رحمت خدا آنتن ها بازگشت صدای گریه و فعان ما و دعوا و قلمبه سلمبه های پدر و پشیمانی خودشان مثل ... و عدم رضایت همسر !
جالب است که هر وقت هم می گفتم خوش می گذرد اذعان می کرد که تو نیستی و بدون تو نه! بعد من هم می گفتم تو که می دانستی پس چرا رفتی؟ و پاسخی که در پی این سوال نبود!
حالا ظاهراً باز هم توبه ای صورت گرفته است و ...

2 comments:

  1. نمی شه متاهلی مجردی حال کنن؟ می شه ها. ما تجربه کردیم

    ReplyDelete
  2. وووووووووووووی بددد جور از دماغشون دراومده هاااااا

    ReplyDelete