خواهم مُرد و نخواهم دید آن روز را ، که بفهمی بیش از هر چیز تشنه احترامَ ت بودم ؛ همین و بس !
Sunday, May 29, 2011
Saturday, May 28, 2011
صدُ پنجاهُم
نه به آن دلچسبی است که شود زیرِ آن سایه ی گرمش خزید ، نه به خُنکای بهارش دل بست ، نه به برفش دل گرم ، نه به پاییزش دل شاد .. ؛ ته آن قند لب ش ، تلخی بی نمکی است ، همچو یک برّه ی خوش خوان زیباست ، گرگ ِ فرو خفته ی آن بیدار است ، می دَرد آن جگرت .. [زندگی]
صدُ چهلُ نهم/چه صبری داد خدا
اصلاً صبر ندارم که با هر دلخوری که برایم پیش می آوری ،شماره ات را صفر می کنم .. و باز از اوّل می خوانمت ؛ والّا می دانستم که رسم روزگار است ، یک روز برای تو ، یک روز علیه تو! و تو ، خودت ؛خوب می دانی کوله بار نفرتی که به دوش می کشم . لبریزم از هر حسً بد که بخواهی !
همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید :
Friday, May 27, 2011
صدُ چهلُ هشتم
+ مخاطب خاص دارد ، خودم می دانم .. خودش نه !
Saturday, May 21, 2011
صدُ چهلُ هفتم
خیلی شنیده ام که یکی از بهترین دوران های زندگی ،دوره کارشناسی است . شاید دقیقاً بر ما صدق نکند با آن همه مصیبتی که در دانشگاه کشیدیم و [هنوزم ]! امروز منزل یکی از بچّه ها میهمانی بودیم ، جای همگی خالی کُلی خوردیم و خندیدیم .. خوش گذشت !
گاهی هست آدم دوست دارد کار ِ زنانه کند ، تنها باشد ، یادِ ایّام مجردی کند ، خرید زنانه برود ، مهمانی زنانه بگیرد ، پشت سرِ ِ مردها بخندند حتی ! چرت و پرت بگوید ؛ روح آدم تازه می شود انگار ؛ خسته می شود از بودن کنار غُر غُرو های همیشه گرسنه!
Thursday, May 19, 2011
صدُ چهلُ ششُم

Wednesday, May 18, 2011
صدُ چهلُ پنجم/مدینه نوشت 6
اوّلین دیدارها همیشه خیلی مهم است ، یک جور خاصی در ذهن می ماند ، وقتی یادآوری می کنی انگار خودت آنجایی ، به ترُ تازگی همان موقع حسّش می کنی .. اولین مدینه ، در اوّلین ها ؛ اوّلین بود!
+ روز وداع ، مدینه النّبی
+ مربوط به سفر اوّل [رمضان المبارک ، سنه 1389]
Monday, May 16, 2011
صدُ چهلُ سوّم
شرمنده ام ، مودمم ترکیده بود ، دل و زدیم به دریا به جمع ِ پُر سرعتان پیوستیم! واسه همین طول کشید ، هستم در خدمتتون.