Sunday, April 10, 2011

صدُ چهلُم

گریستیم چُنان ابر در میانِ بقیع



کمی گذشت و ابری شد آسمانِ بقیع



عجیب نیست اگر در حضور این همه بغض



برای عرض ادب وا شود زبانِ بقیع



کمی نگاه کن به اطراف که دریابی



چرا خموش نشسته است روضه خوانِ بقیع



بشوی چشم و ببین پا برهنه آمده اند



فرشتگان مقرب در آستانِ بقیع



به هر مزار ابوجهل ها گماشته اند



که بی اجازه مگریند عاشقانِ بقیع



اگر غریب بقیع است ما غریب تریم



به جان شیعه گره خورده است جانِ بقیع



غزل تمام شد و کاروان اشک رسید



که نیست کار زبان ، شرح داستانِ بقیع



غروب جمعه شد و ما هنوز چشم به راه



مگر ز راه بیایند مُنجیانِ بقیع*



اگر خدا بخواهد سه شنبه ما [من و عزیزم] ، عازمیم . حلالم کنید شاید برگشتی در کار نباشد .. لازم به یادآوری نیست که یه یاد ِ تک تک دوستانِ خوبم خواهم بود ؛ نیازی نیست خودتان را بکُشید برای التماس دعا !!





*میلاد عرفان پور،زمزم همراه، عمره 89-90،ص50

7 comments:

  1. چقدر بهتون میاد حاج خانم بشی

    ReplyDelete
  2. سلام
    از وبلاگ روایت یک زندگی 18 ماهه به اینجا رسیدم شما آخرین نفری بودید که نظرش اونجا تایید شده بود گویا بعد از شما دیگه سیذارتا به وبلاگ قدیمش سر نزده بود. چند بار کامنت براش گذاشتم اما واقعا ندیدتشون. میشه آدرس وبلاگ جدیدشو بهم بدید یا آدرس میلی که بدونم چک می کندش؟

    ReplyDelete
  3. مینی تااک
    جالب بود

    ReplyDelete
  4. سلام
    یعنی الان کجا می تونین باشین؟

    ReplyDelete
  5. پس کجاییییییی؟نیومدی هنوز؟

    ReplyDelete
  6. خوش سفر مادر.با زیارت قبول شده

    ReplyDelete